غلامرضا سازگار - ای زدست و سینه و بازوی تو حیدر خجل هم غلاف تیغ ، هم مسمار در ، هم در خجل
دوشنبه 20 ارديبهشت 1389      10475بازديد




ایزدست و سینه و بازوی تو حیدر خجل

همغلاف تیغ ، هم مسمار در ، هم در خجل

باغروب آفتاب طلعت نورانیت

گشتهام سر تا قدم از روی پیغمبر خجل

همصدف بشکست ، هم دردانه ات از دست رفت

سوختمبهر صدف ، گردیدم از گوهر خجل

همسمرمرا پیش چشم دخترم زینب زدند

مردماز بس گشتم از آن نازنین دختر خجل

گاهگاهی مرد خجلت میکشد از همسرش

مثلمن ، هرگز نگردد مردی از همسر خجل

همسرمبا چادر خاکی به خانه بازگشت

ازحسن گردیده ام تا دامن محشر خجل

خواستزینب را بغل گیرد ولی ممکن نشد

مادراز دختر خجل شد ، دختر از مادر خجل

باغرا آتش زدند و مثل من هرگز نشد

باغباناز غنچه و از لاله ی پرپر خجل

بانگیا فضه خزینی تا به گوش خود شنید

ازکنیز خویش هم ، شد فاتح خبیر خجل

نظم"میثم" شعله زد بر جان اولاد علی

تالب کوثر بود از ساقی کوثر خج

غلامرضا سازگار


مطالب بیشتر


 نظرات شما



جلال  
سلام دمتون گرم خیلی سایت باحالیه لطفآ شعر های دیگه ای هم از دیگر معصومین و امامان قرار بدید. خوب بود ولی کم بود. یاعلی دوشنبه 24 خرداد 1389
نام    
پست الكترونيكي:  
نظر:  
 
 
 
 
   
دریافت اطلاعات...
مقالات
دریافت اطلاعات...