شیخ رجبعلی خیاط ره
دوشنبه 29 فروردين 1390      14955بازديد

شیخ رجبعلی خیاط
ولادت

عبد صالح خدا « رجبعلی نکوگویان » مشهور به « جناب شیخ » و « شیخ رجبعلی خیاط » در سال 1262 هجری شمسی، در شهر تهران دیده به جهان گشود. پدرش « مشهدی باقر » یک کارگر ساده بود. هنگامی که رجبعلی دوازده ساله شد پدرش از دنیا رفت و رجبعلی را که از خواهر و برادر تنی بی بهره بود، تنها گذاشت.
از دوران کودکی شیخ بیش از این اطلاعاتی در دست نیست. اما او خود، از قول مادرش نقل می‌کند که:

« موقعی که تو را در شکم داشتم شبی [ پدرت غذایی را به خانه آورد] خواستم بخورم دیدم که تو به جنب و جوش آمدی و با پا به شکمم می‌کوبی، احساس کردم که از این غذا نباید بخورم، دست نگه داشتم و از پدرت پرسیدم....؟ پدرت گفت حقیقت این است که این ها را بدون اجازه [از مغازه ای که کار می‌کنم] آورده‌ام! من هم از آن غذا مصرف نکردم. »

این حکایت نشان می‌دهد که پدر شیخ ویژگی قابل ذکری نداشته است. از جناب شیخ نقل شده است که:

« احسان و اطعام یک ولی خدا توسط پدرش موجب آن گردیده که خداوند متعال او را از صلب این پدر خارج سازد. »

شیخ پنج پسر و چهار دختر داشت، که یکی از دخترانش در کودکی از دنیا رفت.

 
خانه

خانه خشتی و ساده شیخ که از پدرش به ارث برده بود در خیابان مولوی کوچه سیاه‌ها (شهید منتظری) قرارداشت. وی تا پایان عمر در همین خانه محقر زیست.

یکی از فرزندان شیخ می‌گوید:

پس از ازدواج، دو اتاق طبقه بالای منزل را آماده کردیم و به پدرم گفتم: آقایان، افراد رده بالا به دیدن شما می‌آیند، دیدارهای خود را در این اتاق‌ها قرار دهید، فرمود:

« نه! هر که مرا می‌خواهد بیاید این اتاق، روی خرده کهنه ها بنشیند، من احتیاج ندارم. »

این اتاق، اتاق کوچکی بود که فرش آن یک گلیم ساده و در آن یک میز کهنه خیاطی قرار داشت.
 

لباس

لباس جناب شیخ بسیار ساده و تمیز بود، نوع لباسی که او می‌پوشید نیمه روحانی بود، چیزی شبیه لباده روحانیون بر تن می‌کرد و عرقچین بر سر می‌گذاشت و عبا بردوش می‌گرفت.
نکته قابل توجه این بود که او حتی در لباس پوشیدن هم قصد قربت داشت، تنها یک بار که برای خوشایند دیگران عبا بر دوش گرفت، در عالم معنا او را مورد عتاب قرار دادند. جناب شیخ خود این داستان را چنین تعریف می‌کند:

« نفس اعجوبه است، شبی دیدم حجاب ( منظور حجاب نفس و تاریکی باطنی است ) دارم و طبق معمول نمی‌توانم حضور پیدا کنم، ریشه یابی کردم با تقاضای عاجزانه متوجه شدم که عصر روز گذشته که یکی از اشراف تهران به دیدنم آمده بود، گفت: دوست دارم نماز مغرب و عشا را با شما به جماعت بخوانم، من برای خوشایند او هنگام نماز عبای خود را به دوش انداختم ...»!
 

غذا

جناب شیخ دنبال غذاهای لذیذ نبود، بیشتر وقت ها از غذاهای ساده، مثل سیب زمینی و فرنی استفاده می‌کرد. سر سفره، رو به قبله و دو زانو می‌نشست و به طور خمیده غذا میخورد، و گاهی هم بشقاب را به دست می‌گرفت همیشه غذا را با اشتهای کامل میخورد، و گاهی مقداری از غذای خود را در بشقاب یکی از دوستان که دستش می‌رسید میگذاشت.

هنگام خوردن غذا حرف نمی‌زد و دیگران هم به احترام ایشان سکوت می‌کردند. اگر کسی او را به مهمانی دعوت می کرد با توجه، قبول یا رد می‌کرد، با این حال بیشتر وقت ها دعوت دوستان را رد نمی‌کرد.
از غذای بازار پرهیز نداشت، با این حال از تأثیر خوراک در روح انسان غافل نبود و برخی دگرگونی های روحی را ناشی از غذا می دانست.


شغل

خیاطی یکی از شغلهای پسندیده در اسلام است. لقمان حکیم این شغل را برای خود انتخاب کرده بود.
جناب شیخ برای اداره زندگی خود، این شغل را انتخاب کرد و از این رو به « شیخ رجبعلی خیاط » معروف شد. جالب است بدانیم که خانه ساده و محقر شیخ، با خصوصیاتی که پیشتر بیان شد، کارگاه خیاطی او نیز بود.

یکی از دوستان شیخ می‌گوید: فراموش نمی‌کنم که روزی در ایام تابستان در بازار جناب شیخ را دیدم، در حالی که از ضعف رنگش مایل به زردی بود. قدری وسایل و ابزار خیاطی را خریداری و به سوی منزل می‌رفت، به او گفتم: آقا! قدری استراحت کنید، حال شما خوب نیست. فرمود:

«عیال و اولاد را چه کنم؟! »

در حدیث است که رسول خدا (ص) فرمودند :

« إن الله تعالی یحب أن یری عبده تعباً فی طلب الحلال؛
خداوند دوست دارد که بنده خود را در راه به دست آوردن روزی حلال، خسته ببیند. »


 


سیاست

شیخ در عالم سیاست نبود، اما با رژیم منفور پهلوی و سیاستمداران حاکم آن به شدت مخالف بود.



پیش بینی سیاسی
یکی از فرزندان شیخ می‌گوید: در 30 تیر سال 1330 هجری شمسی وقتی شیخ وارد منزل شد، شروع کرد به گریه کردن و فرمود:

« حضرت سید الشهدا(ع) این آتش را با عبایشان خاموش کردند و جلوی این بلا را گرفتند، آن ها بنا داشتند در این روز خیلی ها را بکشند؛ آیت الله کاشانی موفق نمی‌شود ولی سیدی هست که می‌آید و موفق می‌شود. »

پس از چندی معلوم شد که مقصود از سید دوم، امام خمینی (ره) است.
 


ناصرالدین شاه در برزخ
در رابطه با وضعیت ناصرالدین شاه قاجار در عالم برزخ، یکی از شاگردان شیخ از ایشان نقل کرد:

« روح او را روز جمعه‌ای آزاد کرده بودند و شب شنبه او را با هل به جایگاه خود می‌بردند، او با گریه به مأموران التماس میکرد و میگفت: « نبرید ». هنگامی که مرا دید به من گفت: اگر می‌دانستم جایم این جاست در دنیا خیال خوشی هم نمی‌کردم! »


ستایش از پادشاه ستمکار
جناب شیخ، دوستان و شاگردان خود را از همکاری با دولت حاکم ( پهلوی) و به خصوص از تعریف و تمجید آنان بر حذر میداشت. یکی از شاگردان شیخ از وی نقل کرده‌است که فرمود:

« روح یکی از مقدسین را در برزخ دیدم محاکمه می‌کنند و همه کارهای ناشایسته سلطان جایر زمان او را در نامه عملش ثبت کرده و به او نسبت می‌دهند. شخص مذکور گفت: من این همه جنایت نکرده‌ام.
به او گفته شد: مگر در مقام تعریف از او نگفتی: عجب امنیتی به کشور داده‌است؟
گفت: چرا!
به او گفته شد: بنابر این تو راضی به فعل او بودی، او برای حفظ سلطنت خود به این جنایات دست زد. »

در نهج‌البلاغه آمده است که امام علی(ع) فرمود:

« الراضی بفعل قوم کالداخل فیه معهم، و علی کل داخل فی باطل اثمان: اثم العمل به، و اثم الرضا به؛
هرکه به کردار عده‌ای راضی باشد، مانند کسی است که همراه آنان، آن کار را انجام داده باشد و هر کس به کردار باطلی دست زند او را دو گناه باشد؛ گناه انجام آن و گناه راضی بودن به آن. »

 


وفات

سرانجام در روز بیست و دوم شهریور ماه سال 1340 هجری شمسی سیمرغ وجود پربرکت شیخ پس از عمری خودسازی و سازندگی از این جهان پر کشید.

یکی از ارادتمندان جناب شیخ، که شب قبل از وفات، از طریق رؤیای صادقه رحلت ملکوتی وی را پیش‌بینی کرده ‌بود، ماجرای وفات را چنین گزارش می‌کند:

شبی که فردای آن شیخ از دنیا رفت، در خواب دیدم که دارند در مغازه‌های سمت غربی مسجد قزوین را می‌بندند، پرسیدم: چه خبره؟ گفتند آشیخ رجبعلی خیاط از دنیا رفته. نگران از خواب بیدار شدم. ساعت سه نیمه شب بود. خواب خود را رؤیای صادقه یافتم. پس از اذان صبح، نماز خواندم و بیدرنگ به منزل آقای رادمنش رفتم، با شگفتی، از دلیل این حضور بی‌موقع سؤال کرد، جریان رؤیای خود را تعریف کردم.
ساعت پنج صبح بود و هوا گرگ و میش، به طرف منزل شیخ راه افتادیم. شیخ در را گشود، داخل شدیم و نشستیم، شیخ هم نشست و فرمود:

« کجا بودید این موقع صبح زود؟ »

من خوابم را نگفتم، قدری صحبت کردیم، شیخ به پهلو خوابید و دستش را زیر سر گذاشت و فرمود:

 « چیزی بگویید، شعری بخوانید! »

یکی خواند:
خوش‌تر از ایام عشق ایام نیست
صبح روز عاشقان را شام نیست
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد
باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود

هنوز یکساعت نگذشته بود که حال شیخ را دگرگون یافتم، از او خواستم که برایش دکتر بیاورم. یقین داشتم که امروز شیخ از دنیا می‌رود.
شیخ فرمود:
« مختارید »

دکتر... نسخه‌ نوشت، رفتم دارو را گرفتم هنگامی که برگشتم دیدم شیخ را به اتاق دیگری برده‌اند، رو به قبله نشسته و شمد سفیدی روی پایش انداخته‌اند و با شست دست و انگشت سبابه شمد را لمس می‌کرد.
من دقیق شده ‌بودم که ببینم یک مرد خدا چگونه از دنیا می‌رود، یک مرتبه حالی به او دست داد، گویا کسی چیزی در گوش او می‌گوید، که گفت:
« إن شاء الله »

سپس فرمود:
« امروز چند شنبه است؟ دعای امروز را بیاورید. »

من دعای آن روز را خواندم، فرمود:
« بدهید آقا سیداحمد هم بخواند. »

او هم خواند، سپس فرمود:
« دست‌هایتان را به سوی آسمان بلند کنید و بگویید: یا کریم العفو، یا عظیم العفو، العفو، خدا مرا ببخشاید. »

من به دوستم نگاه کردم و گفتم: بروم آقای سهیلی را بیاورم، چون مثل این که رؤیا صادقه است و دارد تمام می‌شود، و رفتم.

آقا جان خوش آمدی!
ادامه این داستان را از زبان فرزند شیخ بشنوید: ... دیدم اتاق پدرم شلوغ است، گفتند: جناب شیخ حالش به هم خورده، بلافاصله وارد اتاق شدم، دیدم که پدرم در حالی که لحظاتی قبل وضو گرفته و وارد اتاق شده بود، رو به قبله نشسته، که ناگاه بلند شد و نشست و خندان گفت:
« آقاجان خوش آمدید »! ( مقصود از آقا جان امام زمان (ع) است. )

دست داد، و دراز کشید و تمام شد، در حالی که آن خنده را بر لب داشت!

 


 نمای بیرونی آرامگاه جناب شیخ - ابن بابویه -  شهر ری

 


 نمای داخلی آرامگاه جناب شیخ - ابن بابویه -  شهر ری


خصوصیات اخلاقی

جناب شیخ بسیار مهربان، خوشرو، خوش اخلاق، متین و مؤدب بود. همیشه دو زانو می نشست، به پشتی تکیه نمی‌کرد، همیشه کمی ‌دور از پشتی می‌نشست. ممکن نبود با کسی دست بدهد و دستش را زودتر از او بکشد. خیلی آرامش داشت. هنگام صحبت اغلب خنده رو بود. به ندرت عصبانی می‌شد. عصبانیت او وقتی بود که شیطان و نفس سراغ او می‌آمدند. در این هنگام سراسر وجودش را خشم فرا می‌گرفت و از خانه بیرون میرفت و آن گاه که خود را بر نفس چیره می‌یافت، آرام باز می گشت.
نکته مهمی که در حسن خلق، مورد توجه شیخ بود و دیگران را نیز بدان توصیه می‌فرمود، این بود که انسان باید برای خدا خوش اخلاق باشد و با مردم خوش رفتاری کند. در این باره می‌فرمود:

« تواضع و حسن خلق، برای خدا، نه برای جلب مردم به سوی خود و ریاکارانه.»

شیخ بسیار کم حرف بود، حرکات و سکنات او به خوبی نشان می‌داد که در حال فکر و ذکر و توجه به خداست. اول و آخر صحبتش خدا بود. نگاه به او، انسان را با خدا آشنا می‌کرد.

در جلسات دعا، بسیار گریه می‌کرد. هرگاه اشعار حافظ یا طاقدیس خوانده می‌شد می‌گریست. در عین گریه، قادر بود تبسم کند و بخندد و یا مطلبی را نقل کند که همه را از کسالت بیرون بیاورد. نسبت به وجود مقدس امیرالمؤمنین(ع) بسیار عشق می‌ورزید، مانند پروانه گرد شمع وجودش پر و بال می‌زد، هنگامی که می‌نشست در هر چند نفس، یک بار ذکر:
 « یا علی ادرکنی »
 را تکرار می‌کرد.

جدیت در کار

جناب شیخ در کار خود بسیار جدی بود و تا آخرین روزهای زندگی تلاش کرد تا از دست رنج خود زندگیش را اداره کند. با این که ارادتمندان وی با دل و جان حاضر بودند زندگی ساده او را اداره کنند، ولی او حاضر به چنین کاری نشد.

در حدیثی از رسول اکرم (ص) آمده است:
« من أکل من کد یده، کان یوم القیامه فی عداد الأنبیاء و یأخذ ثواب الأنبیاء؛
هر که از دسترنج خود گذران زندگی کند، روز قیامت در شمار پیامبران باشد و پاداش پیامبران بگیرد. »


تواضع

دکتر فرزام ( شاگرد شیخ ) در این باره می‌گوید: ایشان در رفتار با دیگران خیلی متواضع بودند، همیشه خودشان در خانه را باز می‌کردند و اجازه ورود می‌دادند، گاهی بی تکلیف ما را به داخل اتاق کارشان می‌بردند که بساط خیاطی در آن جا بود.
یک بار زمستان بود، دو انار آوردند و یکی را به من دادند و گفتند:
 « بخور! حمید جان. »
خیلی بی تکبر و تکلف.
انگار نه انگار که تفاوتی بین خود و دیگران قایل‌اند. اگر نصیحتی می‌کردند، از باب ارشاد و هدایت و انجام وظیفه بود. همیشه دم در می‌نشستند و هر که می‌آمد تعارف می‌کردند.

یکی دیگر از شاگردان شیخ می‌گوید: هنگامی که همراه دوستان بود جلوتر از آنها وارد نمی‌شد.
دیگری میگوید: به اتفاق شیخ به مشهد رفته بودیم، عازم حرم شدیم، حیدر علی معجزه- پسر مرحوم میرزا احمد مرشد چلویی - دیوانه وار خود را جلوی پای شیخ انداخت و خواست پایش را روی چشم خود بگذارد!
فرمود:
« بی غیرت! آن نافرمانی خداوند را نکن، و از این کار خجالت بکش. من چه کسی هستم؟! »


زهد

فرزند شیخ می‌گوید: روزی یکی از امرای ارتش با چند تن از شخصیتهای کشوری به خانه ما آمده بودند، او وضع زندگی ما را که دید؛ رفت دو قطعه زمین خرید و آن ها را به پدرم نشان داد و گفت: یکی را برای شما خریده ام و دیگری را برای خودم، پدرم گفت:

« آن چه داریم برای ما کافی است. »

بی اعتنایی به موقعیت‌های اجتماعی
در اواخر عمر شیخ، به تدریج جمیعی از نخبگان با او آشنا شدند، و نه تنها برخی از بزرگان حوزه و دانشگاه با او رابطه داشتند، بلکه تعدادی از شخصیتهای سیاسی و نظامی کشور نیز با مقاصد گوناگون خدمتش می‌رسیدند.
شیخ، با همه تواضع و فروتنی که در برابر مردم مستضعف و مستمند و به ویژه سادات داشت، نسبت به رؤسا و شخصیتهای دنیوی بی‌اعتنا بود. هنگامی که آنها به خانه‌اش می‌آمدند میفرمود:

« آمده اند سراغ پیرِزنه (دنیا) را از من بگیرند، گرفتارند، دعا می‌خواهند، مریض دارند، وضعشان به هم خورده ... »

فرزند شیخ می‌گوید: یکی از امرای ارتش که به شیخ ارادت می‌ورزید به من گفت: می‌دانی چرا من پدرت را دوست دارم؟ وقتی برای اولین بار خدمتش رسیدم، نزدیک در اتاق نشسته بود، سلام کردم، گفت: « برو بنشین »، رفتم و نشستم، نابینایی از راه رسید، جناب شیخ تمام قد از جا برخاست، با احترام او را در آغوش کشید و بوسید و کنار خود نشاند.
من نگاه کردم که در خانه او چه می‌گذرد، تا این که مرد نابینا از جا برخاست تا برود، شیخ کفش او را جلوی پایش جفت کرد، ده تومان هم به او داد و رفت!

ولی هنگامی که من خواستم خداحافظی کنم از جا برنخاست و همان طور که نشسته بود گفت:
« خداحافظ! »


ایثار

ایثار شب عید
مرحوم « شیخ عبدالکریم حامد » نقل میکرد که: من شاگرد خیاطی جناب شیخ بودم و روزی یک تومان دستمزدم بود. شب عید نوروز، جناب شیخ پانزده تومان پول داشت، مقداری از آن را به من داد برنج تهیه کنم و برای چند آدرس ببرم، بالاخره پنج تومان از آن مبلغ ماند، آن را هم به من دادند!.
پیش خود گفتم: شب عید دست خالی به منزل می‌رود؟ در همان وقت سر زانوی فرزندش پاره است. لذا پول را داخل کشو گذاشتم و فرار کردم. هر چه جناب شیخ صدا زد، برنگشتم. پس از رسیدن به خانه متوجه شدم که مرا صدا می‌کند و با اوقات تلخی فرمود:
« چرا پول را برنداشتی؟ »
و با اصرار پول را به من داد!


ایثار نسبت به همسایه ورشکسته
یکی از فرزندان جناب شیخ نقل می‌کند:
 پدرم یک شب مرا از خواب بیدار کرد و دو گونی برنج از منزل برداشتیم، یکی را من حمل کردم و دیگری را خودش. بردیم در خانه پولدارترین فرد محل خودمان، ضمن تحویل آن به صاحب خانه گفت:

« داداش! یادت هست انگلیس‌ها مردم را بردند در سفارت‌خانه خود و به آن‌ها برنج دادند و در عوض هر یک دانه آن یک خروار گرفتند و باز هم آنها را رها نمیکنند! »

با این شوخی برنج‌ها را تحویل او دادیم و برگشتیم. صبح آن روز مرا صدا زد و گفت:

« محمود! یک چارک برنج نیم دانه بگیر و دو ریال هم روغن دنبه، بده به مادرت تا برای ظهر دم پختک درست کند »!

در آن هنگام، این گونه حرکات پدر برای من سنگین و نامفهوم بود، که چرا آن چه برنج در منزل هست را به پولدارترین فرد محل می‌دهد در حالی که برای نهار ظهر باید برنج نیم دانه بخریم!؟
بعد فهمیدم این بنده خدا ورشکسته شده و روز جمعه مهمانی مفصلی در خانه داشت.
 


 انصاف

انصاف در گرفتن اجرت
شیخ در گرفتن اجرت برای کار خیاطی، بسیار با انصاف بود. به اندازه ای که سوزن می‌زد و به اندازه کاری که می‌کرد مزد می‌گرفت. به هیچ وجه حاضر نبود بیش از کار خود از مشتری چیزی دریافت کند.

در حدیث است که امام علی (ع) فرمود:
« الانصاف افضل الفضائل:
انصاف برترین فضیلتها است. »

یکی از روحانیون نقل می‌کند که : عبا و قبا و لباده‌ای را بردم و به جناب شیخ دادم بدوزد، گفتم چقدر بدهم؟
گفت: « دو روز کار می‌برد، چهل تومان. »
 روزی که رفتم لباسها را بگیرم گفت :« اجرتش بیست تومان می‌شود. »
 گفتم: فرموده بودید چهل تومان؟
 گفت: « فکر کردم دو روز کار می‌برد ولی یک روز کار برد. »!


احسان

سر خلقت
جناب شیخ به این اصل تربیتی فوق‌العاده اهمیت می‌داد. یکی از شاگردانش از او نقل می‌کند که فرمود:

« با خداوند انسی داشتم، التماس کردم که سر خلقت چیست؟ به من فهماندند که سر خلقت، احسان به خلق است. »

امام علی علیه السلام می‌فرماید:
« بتقوی الله امرتم، و للإحسان و الطاعة خلقتم؛
به تقوی الهی امر شده اید و برای نیکو کاری و فرمانبرداری (از خدا) آفریده شده‌اید. »


یکی از دوستان شیخ می‌گوید: روزی به او گفتم: آمیرزا! چیزی به من بدهید که به درد من بخورد! گوش مرا پیچاند و فرمود:
« خدمت به خلق، خدمت به مردم! »

و گاه به مزاح می‌فرمود:
« روز به خلق خدا نیکی کن و شب برای گدایی در خانه او برو »!.



احسان به عیالواری بیکار
یکی از دوستان شیخ نقل می‌کند: مدتی بیکار بودم و سخت گرفتار، به منزل ایشان رفتم تا شاید راهی پیدا شود و از گرفتاری خلاص شوم، همین که به اتاق شیخ وارد شدم و نگاه او به من افتاد، فرمود:
« حجابی داری که چنین حجابی کمتر دیده‌ام! چرا توکلت از خدا سلب شده؟ شیطان سرپوشی بر تو قرار داده که نتوانی بالا را درک کنی! »

در اثر فرمایشات شیخ انکساری در من پدید آمد و خیلی منقلب شدم، فرمود:
« حجابت برطرف شد ولی سعی کن دیگر نیاید. »

بعد فرمود:
« شخصی بیکار است و مریض و دو عیال را باید اداره کند، اگر می‌توانی برو قدری پارچه برای بچه‌ها و خانواده او تهیه کن و بیاور. »

با این که من بیکار بودم و از نظر مالی ناتوان، رفتم و از مغازه یکی از دوستان قدیم - که بزازی داشت - مقداری پارچه نسیه خریدم و به محضر ایشان آوردم. همین که بقچه پارچه‌ها را خدمت ایشان بر زمین نهادم، استاد نگاهی به من کرد و فرمود:

« حیف که دیده برزخی تو باز نیست، تا ببینی کعبه دور سر تو طواف می‌کند، نه تو دور خانه. »!

 



مقام حضرت عبدالعظیم الحسنی
یکی از یاران شیخ می‌گوید: با شیخ به زیارت سید الکریم علیه السلام رفتیم، (جناب شیخ) از ایشان ( یعنی از حضرت عبدالعظیم ) پرسیدند که:

« از کجا به این مقام رسیدید؟ »
حضرت عبدالعظیم علیه السلام فرمود:
از طریق احسان به خلق، من قرآن می‌نوشتم و با زحمت می‌فروختم و پول آن را احسان می‌کردم!



اطعام چهل نفر و شفای بیمار
یکی از دوستان شیخ می‌گوید: فرزندم تصادف کرده و در بیمارستان بستری بود، نزد جناب شیخ رفتم و عرض کردم: چه کنم؟ فرمود:

« ناراحت نباش، گوسفندی بخر و چهل نفر از کارگرهای میدان را جمع کن و برایشان آبگوشت درست کن و یک روضه خوان هم دعوت کن تا دعا کند. وقتی آن چهل نفر «آمین» گفتند، بچه تو خوب می‌شود و روز بعد به خانه می‌آید. »



برکت سیر کردن یک حیوان گرسنه!
یکی از دوستان شیخ نقل می‌کند که: روزی به این جانب فرمود:

« شخصی از یکی از کوچه‌های قدیمی تهران عبور می‌کرد، ناگاه چشمش به داخل جوی به سگی افتاد که چند بچه داشت، بچه‌ها به پستان مادر حمله می‌برند ولی مادر از فرط گرسنگی قارد به شیر دادن نبود و از این وضع رنج می‌برد، او بلافاصله به دکان کبابی در همان کوچه رفت و چند سیخ کباب گرفت، و پیش آن سگ ریخت...، در سحر همان شب خداوند متعال به آن شخص عنایتی کرد که گفتنی نیست. »


احسان براساس خدا خواهی
مسأله اصلی در خدمت به مردم از دیدگاه جناب شیخ، انگیزه و چگونگی آن است. شیخ معتقد بود که:
ما باید همان گونه در خدمت مردم باشیم که امامان ‌ما و اولیای الهی بودند، آنان هدفی در خدمت جز خداوند متعال نداشتند، خدمت آنان به مردم برای خدا و به عشق او بود

 در این ‌باره می‌فرمود:
« احسان به خلق باید بر اساس خدا خواهی باشد؛ ﴿ إنما نطعمکم لوجه الله ﴾، هزینه فرزندت را چگونه می‌پردازی و قربان و صدقه‌اش هم می‌روی؟ آیا کودک کاری برای پدر و مادر می تواند انجام دهد؟ پدر و مادر عاشق فرزند خردسال خود هستند، و از روی خاطر خواهی برای او خرج میکنند، حال چرا با خداوند متعال این گونه معامله نمی‌کنی؟! چرا به اندازه فرزند خود به او عشق نمی‌ورزی؟! و اگر گاهی هم به کسی احسان می‌کنی برای پاداش آن کیسه می‌دوزی؟! »

اخلاص

یکی از اصلی ترین مسایلی که شیخ در تعلیم و تربیت شاگردان همیشه بر آن تأکید داشت، مسئله اخلاص بود. اخلاص نه تنها در عقیده و عبادت، بلکه اخلاص در همه کارها.

او بارها تأکید میکرد که:
« دین حق همین است که بالای منبرها گفته می‌شود ولی دو چیز کم دارد: یکی اخلاص و دیگری دوستی خداوند متعال، این دو باید به مواد سخنرانی‌ها افزوده شود. »



همه کارها برای خدا

یکی از سخنان ارزنده و بسیار آموزنده جناب شیخ این است که می فرمود:
« همه چیز خوب است، اما برای خدا »!


اخلاص حتی در خوردن و خوابیدن

براساس رهنمود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که به ابوذر فرمود:
« یا ابا ذر، لیکن لک فی کل شیء نیة صالحة، حتی فی النوم والأکل؛
ابوذر! باید در هر کاری نیتی پاک داشته باشی، حتی در خوردن و خوابیدن. »

شیخ به شاگردان خود مکرر تأکید می‌کرد که:
« همه کارها باید برای خدا باشد، حتی خوردن و خوابیدن. »
و می‌افزود:
« هرگاه این استکان چای را به قصد خدا بخوری، دل تو به نور الهی منور می‌شود، ولی اگر برای حظ نفس خوردی، همان می‌شود که خواسته بودی. »





برای خدا بیا!
یکی از شاگردان شیخ توصیه‌های ایشان به اخلاص را چنین توصیف می‌کند: شیخ می‌گفت:
« این جا (خانه شیخ) که می‌آیید برای خدا بیایید، اگر برای من بیایید ضرر می‌کنید! »

حال عجیبی داشت، مردم را به خدا دعوت می‌کرد، نه به خود.



برای خدا ببوس!
آیت الله فهری، توصیه‌های شیخ درباره اخلاص را چنین توصیف می‌کند: تکیه کلام ایشان: « کار برای خدا بود ». آن قدر ضمن فرمایشات خود تکرار می‌کرد که: « کار برای خدا بکنید، کار برای خدا بکنید » که برای شاگردانش « کار برای خدا » حالت ملکه پیدا می‌کرد. مانند یک فیل بانی که مرتب با چکش به سر فیل می‌کوبد، مرتب بر اندیشه شاگردانش میکوبید که « کار برای خدا ».
مثال‌هایی از خود و دیگران در این زمینه می‌آورد تا حالت ملکه در مخاطب ایجاد شود. به همه و در همه حال تأکید میکرد:

« کار برای خدا ».

می‌فرمود:
« شب که به خانه می‌روی و همسرت را میخواهی ببوسی، برای خدا ببوس »!

می گفت:
« در تمام زوایای زندگی انسان باید خدا باشد. »

مقامات و مکاشفات کسانی که در مکتب شیخ پرورش می‌یافتند در اثر عمل به این دستورالعمل بود.





وای بر من!
یکی از شاگردان شیخ که نزدیک به سی سال با ایشان بوده نقل می‌کرد که: شیخ به من می‌فرمود:
« روح شخصی از علمای اهل معنا - ‌که ساکن یکی از شهرهای بزرگ ایران بود - را در برزح دیدم که تأسف می‌خورد و مرتب بر زانوی خود می‌زد و می‌گفت: وای بر من، آمدم، و عملی خالص برای خدا ندارم!
از او پرسیدم که چرا چنین میکند؟ پاسخ داد: در ایام حیات، روزی با یکی از اهل معنا که کاسب بود برخورد کردم، او مرا به برخی از خصوصیات باطنی خود متذکر ساخت، پس از جدا شدن از او تصمیم به ریاضت گرفتم، تا مانند آن شخص دیده برزخی پیدا کنم و به مکاشفات و مشاهدات غیبی دست یابم. مدت سی سال ریاضت کشیدم تا موفق شدم، در این هنگام مرگم فرا رسید، اکنون به من می‌گویند: تا آن هنگام که آن شخص اهل معنا تو را متذکر ساخت گرفتار هوای نفس بودی، و پس از آن تقریباً سی سال از عمر خود را صرف رسیدن به مکاشفات و رؤیت حالات برزخی کردی، اینک بگو: عملی که خالص برای ما انجام داده‌ای کدام است؟!. »





غلبه بر شیطان!
یکی از برکات کار برای خدا غلبه بر شیطان است. شیخ در این باره، می‌فرمود:

« کسی که برای خدا قیام کند نفس با هفتاد و پنج لشگر و شیطان با جنود خود، برای از بین بردنش قیام می‌کنند ولی « جند الله هم الغالبون ». عقل هم دارای هفتاد و پنج لشگر است و نخواهد گذاشت بنده مخلص، مغلوب شود: ﴿ إن عبادی لیس لک علیهم سلطان: بدان که بر بندگان ( خالص) من دست نخواهی یافت. سوره حجر آیه 42 ﴾. اگر علاقه به غیر خدا نداشته باشی، نفس و شیطان زورشان به تو نمی‌رسد، بلکه مغلوب تو می‌گردند. »

و می فرمود:
« در هر نفس کشیدن امتحانی است، ببین با انگیزه رحمانی آغاز میشود یا با انگیزه شیطانی آمیخته می‌گردد! »

 




برکات مادی و معنوی اخلاص
 یکی از ارادتمندان جناب شیخ می‌گوید: شیخ از من پرسید:

« شغل شما چیست؟ »
گفتم: نجار هستم.
فرمود:
« این چکش را که به میخ می‌زنی به یاد خدا می‌زنی یا به یاد پول؟! اگر به یاد پول بزنی، همان پول را به تو می‌دهند و اگر به یاد خدا بزنی هم پول به تو می‌دهند و هم به خدا می‌رسی. »
 



برای خدا درس می‌دادم!
یکی از شاگردان شیخ از ایشان نقل می‌کند که:

« در تشییع جنازه آیت الله بروجردی - رحمه الله علیه- جمعیت بسیاری آمدند و تشییع باشکوهی شد، در عالم معنا از ایشان پرسیدم که چطور از شما این اندازه تجلیل کردند؟ فرمود: تمام طلبه‌ها را برای خدا درس می‌دادم. »

احترام

احترام ویژه به سادات
به فرزندان علی (ع) و فاطمه (ع) و سادات خیلی احترام می‌کرد. بارها دیده شد که دست و پایشان را می‌بوسید و به دیگران نیز توصیه می‌کرد که به سادات احترام کنند.
سید بزرگواری بود که گه گاهی به دیدار شیخ می‌آمد. او به قلیان عادت داشت، هنگامی که برای او قلیان آماده می‌کردند، شیخ با این که اهل دود نبود، برای آن که سید شرمنده نشود، نخست خودش نی قلیان را به لب نزدیک می‌کرد و وانمود می‌ساخت که قلیان می‌کشد، آن گاه به سید تعارف می‌کرد.
یکی از دوستان شیخ نقل می‌کند: روزی در فصل سرما، در محضر شیخ بودم فرمودند:

« بیا با هم برویم در یکی از محله‌های قدیم تهران »

با هم رفتیم در یکی از کوچه‌های قدیمی، یک دکان خرابه بود و پیر مردی از سادات محترم - که مجرد بود- در آنجا زندگی می‌کرد و شب‌ها همان جا میخوابید و شغلش زغال فروشی بود.
معلوم شد شب گذشته، کرسی آتش گرفته و لباس‌ها و بعضی از وسایل او سوخته بود، شرایط زندگی آن پیر مرد به گونه‌ای بود که بسیاری از مردم حاضر نیستند در چنین مکان‌هایی حضور پیدا کنند. شیخ با نهایت تواضع نزد او رفت و پس از احوال پرسی لباسهای نشسته و کثیف او را برای اصلاح و شستشو برداشت.
پیر مرد گفت: آقا سرمایه‌ام تمام شده و نمی‌توانم ذغال فروشی کنم. جناب شیخ به من فرمود:

« چیزی به او بده که سرمایه کارش کند. »


طبع شعر

جناب شیخ به اشعار عرفانی و اخلاقی بسیار علاقه‌مند بود. بیشتر وقت ها مواعظ شیخ آمیخته با اشعار آموزنده بود و در این ارتباط به شعرهای حافظ و مثنوی طاقدیس خیلی اهمیت می‌داد و هنگامی که اشعار آنان خوانده می‌شد می‌گریست.
به مثنوی طاقدیس خیلی علاقه داشت، و می‌فرمود:
« اگر در همه شهر یک کتاب طاقدیس ملااحمد نراقی بود، هر چه داشتم می‌دادم و آن کتاب را می‌خریدم. »

دکترابوالحسن شیخ، که سال ها از نزدیک با جناب شیخ آشنایی داشته میگوید: شیخ، حافظ شناس خوبی بود و اشعار حافظ را خوب تفسیر می‌کرد.
شیخ در مورد حافظ می فرمود:

« حافظ از جنبه معنوی واقعاً کوتاهی و فروگذار نکرده، و آن چه که لازمه بیان حقایق معنوی و ذوقیات عرفانی بوده در شعر او هست. »

شیخ به حافظ بیش از دیگر شاعران ارادت می‌ورزید و اشعار او را به زبان می‌آورد و حتی اگر می‌خواست کسی را تنبیه کند و یا هشدار دهد شعر حافظ می‌خواند.
 


اساتید و شاگردان


جناب شیخ، هر چند از دانستنی‌های رسمی حوزه و دانشگاه بی‌بهره بود، ولی محضر برخی بزرگان علم و معرفت و معنویت را درک کرده بود. کسانی همچون مرحوم آیت الله محمدعلی شاه آبادی، استاد حضرت امام خمینی (ره)، مرحوم آیت الله میرزا محمدتقی بافقی و مرحوم آیت الله میرزا جمال اصفهانی سمت استادی وی را داشتند. همچنین جناب شیخ از درسهای دو عالم بزرگوار: آقا سیدعلی مفسر و سیدعلی غروی- مفسر و امام جماعت مسجدی در محله سلسبیل تهران- استفاده می‌کرد.
ایشان، در نتیجه همین تحصیلات غیررسمی، با قرآن کریم و احادیث اسلامی کاملاً آشنا شده ‌بود و در مجالسی که بر پا می‌داشت، قرآن و احادیث وادعیه را ترجمه و تفسیر می‌کرد و معانی لطیفی از آن‌ها ارائه می‌نمود، که دیگران کمتر بدان توجه می‌کردند.

یکی از ارادتمندان جناب شیخ نقل می‌کند که: ایشان میفرمود:

« من استاد نداشتم، ولی در جلسات مرحوم شیخ محمدتقی بافقی که شب‌ها در صحن مطهر حضرت عبدالعظیم (ع) برگزار می‌شد و ایشان سخنرانی می‌کرد شرکت می‌کردم، او اهل باطن بود. یک شب نگاهی به مجلس کرد و خطاب به من فرمود: تو به جایی می‌رسی. »


شیخ شاگردان زیادی داشت، که آنها عبارت بودند از تحصیلکردکان دانشگاه و افراد تاجر و کاسب و افراد دیگر، که اسامی تعدادی از آنان به شرح زیر است:

مرحوم دکتر عبدالعلی گویا ( دکترای فیزیک هسته ای از فرانسه )،
 جناب دکترعلی مدرسی ( دکترای فیزیک )،
 جناب آقای دکتر حمید فرزام ( دکترای ادبیات فارسی )،
 جناب مرحوم دکتر ابوالحسن شیخ ( پدرشیمی ایران )،
 دکترهوشنگ ثباتی،
 دکتر حاج حسن فرشچی ( مشهور به توکلی- دندانپزشک )،
 دکتر میر مطهری،
 مهندس فروغی زاده،
دکتر خوانساری،
 دکتر محمد محققی،
مرحوم شیخ عبدالکریم حامد،
 جناب آقای صنوبری،
جناب آقای شایسته،
جناب آقای حاج مهدی ابوالحسنی،
 جناب آقای رستمیان،
 جناب آقای پاچناری
وجناب سید حسن میرمالک.....


تحول معنوی

شبیه داستان حضرت یوسف
جناب شیخ در دیداری که با حضرت آیت الله سید محمدهادی میلانی داشته تحول معنوی خود را چنین بازگو نموده است که:

« در ایام جوانی ( حدود 23 سالگی ) دختری رعنا و زیبا از بستگان، دلباخته من شد و سرانجام در خانه‌ای خلوت مرا به دام انداخت، با خود گفتم: « رجبعلی! خدا میتواند تو را خیلی امتحان کند، بیا یک بار تو خدا را امتحان کن! و از این حرام آماده و لذت بخش به خاطر خدا صرف نظر کن. سپس به خداوند عرضه داشتم:
« خدایا! من این گناه را برای تو ترک می‌کنم، تو هم مرا برای خودت تربیت کن.»»

آنگاه دلیرانه، همچون یوسف (ع) در برابر گناه مقاومت می‌کند و از آلوده شدن دامن به گناه اجتناب می‌ورزد و به سرعت از دام خطر میگریزد. این کف نفس و پرهیز از گناه، موجب بصیرت و بینایی او می‌گردد. دیده برزخی او باز می‌شود و آن چه را که دیگران نمی‌دیدند و نمی شنیدند، می‌بیند و می‌شنود. به طوری که چون از خانه خود بیرون می‌آید، بعضی از افراد را به‌صورت واقعی خود می‌بیند و برخی اسرار برای او کشف می‌شود.

مشروح این داستان را شیخ برای کمتر کسی بیان کرده است، گاهی به مناسبتی بدان اشارتی می کرد و می فرمود:

« من استاد نداشتم، ولی گفتم: خدایا! این را برای رضایت خودت ترک می کنم و از آن چشم می پوشم، تو هم مرا برای خودت درست کن. »
 

 



تاوان اندیشه مکروه
آیت الله فهری نقل می‌کند که جناب شیخ به ایشان فرمود:

« روزی برای انجام کاری روانه بازار شدم، اندیشه مکروهی در مغزم گذشت، ولی بلافاصله استغفار کردم. در ادامه راه، شترهایی که از بیرون شهر هیزم می‌آوردند، قطاروار از کنارم گذشتند، ناگاه یکی از شترها لگدی به سوی من انداخت که اگر خود را کنار نکشیده بودم آسیب می‌دیدم. به مسجد رفتم و این پرسش در ذهن من بود که این رویداد از چه امری سرچشمه می‌گیرد و با اضطراب عرض کردم: خدایا این چه بود؟
در عالم معنا به من گفتند: این نتیجه آن فکری بود که کردی.
گفتم: گناهی که انجام ندادم.
گفتند: لگد آن شتر هم که به تو نخورد! »




تو سیر و همسایه گرسنه؟!
یکی از شاگردان شیخ می گوید: از ایشان شنیدم که فرمود:

« شبی در عالم رؤیا دیدم مجرم شناخته شدم و مأمورانی آمدند تا مرا به زندان ببرند، صبح آن روز ناراحت بودم که سبب این رؤیا چیست؟ با عنایت خداوند متعال متوجه شدم که موضوع رؤیا به همسایه ام ارتباط دارد. از خانواده خواستم که جستجو کنند و خبری بیاورند. همسایه ام شغلش بنایی بود، معلوم شد که چند روز کار پیدا نکرده و شب گذشته او و همسرش گرسنه خوابیده اند؛ به من فرمودند: وای برتو! تو شب سیر باشی و همسایه ات گرسنه؟! در آن هنگام من سه عباسی پول نقد ذخیره داشتم! فوراً از بقال سر محل، یک عباسی قرض کردم و با عذرخواهی به همسایه دادم و تقاضا کردم هر وقت بیکار بودی و پول نداشتی مرا مطلع کن. »



مقامات معنوی شیخ

غرق در توحید


یکی از شاگردان شیخ که نزدیک به سی سال با وی در ارتباط بوده می‌گوید:
 به توصیه شیخ به دیدارآیت الله کوهستانی رفتم. مرحوم کوهستانی ضمن مطالبی، درباره شیخ فرمود:

 مرحوم شیخ رجبعلی خیاط هر چه داشت از توحید داشت، او مستغرق در توحید بود.
 



عاشق خدا
یکی دیگر از شاگردان شیخ در توصیف او می‌گوید:
 مرحوم شیخ از کسانی بود که وجود او را خدا مسخر کرده بود، او غیر از خدا نمی‌توانست ببیند، او هر چه می دید خدا می دید، او هر چه می‌گفت از خدا می‌گفت اول و آخر کلامش خدا بود، چون عاشق خدا بود. او عاشق خدا و اهل بیت(ع) بود، هر چه می‌گفت از آنها می‌گفت. مقدسی، غیر از عاشقی است. شیخ رجبعلی، عاشق بود. هنر او محبت خدا و کار برای خدا بود، کسانی که در معنویات عاشق اند چشم هایشان نشان میدهد، چشم های او چشم معمولی نبود، گویا چیزی غیر از خدا نمی دید.
شیخ چنان عاشق خدا بود که در محضرش غیر از مکالمات ضروری حاضر نبود سخنی غیر از محبوبش به میان آید.



دیدار ملکوت!
یکی از شاگردان شیخ نقل میکند که: از مرحوم حاج مقدس پرسیدم که این حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله درست است که فرمود:

« لولا أن الشیاطین یحومون علی قلوب بنی آدم لنظروا إلی الملکوت»؟
ایشان پاسخ داد: آری.
گفتم: شما ملکوت آسمان‌ها و زمین را می‌بینید؟
پاسخ داد: خیر، ولی «شیخ رجبعلی خیاط» می‌بیند.
 


حالات شیخ در سن شصت سالگی
از مرحوم شیخ عبدالکریم حامد نقل شده است که: شیخ در شصت سالگی از حالی برخوردار بود که وقتی توجه می‌کرد هر چه می‌خواست می‌فهمید.
جناب آقای دکتر مدرسی ( شاگرد شیخ ) می گوید با تنی چند از اساتید دانشکده علوم که در جلسات هفتگی شیخ شرکت می کردیم سوالاتی از مسائل مشکل فیزیک می پرسیدم، شیخ میفرمود:

« می پرسم و جواب می دهم »

سپس سر فرود میکرد و لختی بعد برمی آورد و برای سوالات جوابی درست می آورد.
دکتر فرزام می گوید که بارها در حضور شاگردان به صراحت میفرمود:

« رفقا! خدا در حق من کرامت فرموده و من قالب برزخی اشخاص را می‌بینم. »



اثر تواضع با خلق برای خدا
یکی از شاگردان شیخ نقل می‌کند: یکی از رفقا نقل کرد: وقتی آقا شیخ مرتضی زاهد را درون قبر گذاشته بودند جناب شیخ فرمودند:

« بلافاصله از جانب خدای متعال خطاب رسید به نکیرین: شما این بنده را به من واگذار کنید، کاری به کار ایشان نداشته باشید ... او در عمرش به خاطر من با خلق متواضع بود، ذره‌ای در خود احساس غرور نداشت. »





کمک به مال باخته
پس از وفات شیخ، شخصی برای یکی از فرزندان او تعریف می کند که: خانه‌ام را فروخته بودم و می‌خواستم پولش را به بانک بسپارم که بانک تعطیل شده بود. پول را به منزل بردم، شب هنگام پول به سرقت رفت.
پیگیری‌هایم از طریق مراجعه به اداره آگاهی هم به جایی نرسید. متوسل به امام زمان شدم، در شب چهلم در عالم رؤیا آدرس منزل جناب شیخ را من دادند. صبح زود در خانه شیخ آمدم و مشکل خود را گفتم، شیخ فرمود:

« من دعا نویس و فالگیر نیستم اشتباه به شما گفته‌اند! »

گفتم: به جدم شما را رها نمی‌کنم، شیخ مکثی کرد و مرا به داخل خانه برد، و بعد فرمود:

« برو ورامین، فلان منزل، در فلان روستا دو اتاق تو در تو هست، در اتاق دوم پول شما دست نخورده در دستمال ابریشمی قرمزی در کنار تنور است، پول را بردار و بیرون بیا، آنها تو را به نوشیدن چای دعوت میکنند ولی تو شتابان بازگرد. »

من به همان آدرسی- که منزل خدمتکار خودم بود- مراجعه کردم، صاحب خانه تصور کرد همراه مأمور آگاهی هستم، به اتاق دوم رفتم، پول را با همان نشانه هایی که شیخ داده بود برداشتم، صاحب خانه چای تعارف کرد، بر سر آن ها فریاد کشیدم و بیرون آمدم.
مجموع پول‌ها یکصد تومان بود، نیمی از آن را خدمت شیخ آوردم و با گریه و زاری و سپاس آن را در مقابل او گذاشتم ولی ایشان نپذیرفت.
بهترین لذت من هنگامی بود که شیخ با اصرار من بیست تومان را پذیرفت؛ اما نه برای خود، بلکه به من برگرداند و فرمود:

« چند خانواده بی بضاعت را معرفی می‌کنم که دخترهایشان جهاز می‌خواهند، نباید این کار را به کسی واگذار کنی، خودت باید بروی و آن چه برای آن‌ها ضروری است تهیه کنی و در منزلشان تحویل دهی. »

و برای خود حتی یک ریال هم برنداشت!



بوی سیب سرخ
یکی از دوستان شیخ نقل می‌کند که: همراه ایشان به کاشان رفتیم. عادت شیخ این بود که هر جا وارد می‌شد به زیارت اهل قبور می‌رفت. هنگامی که وارد قبرستان کاشان شدیم، شیخ گفت:

« السلام علیک یا أبا عبدالله (علیه السلام) »
چند قدم جلوتر رفتیم فرمود:
« بویی به مشامتان نمی‌رسد؟ »
گفتیم: نه! چه بویی؟
فرمود:
« بوی سیب سرخ استشمام نمی‌کنید؟ »
گفتیم: نه!
قدری جلوتر آمدیم به مسؤول قبرستان رسیدیم، جناب شیخ از او پرسید:
« امروز کسی را اینجا دفن کرده‌اند؟ »
او پاسخ داد: پیش پای شما فردی را دفن کرده‌اند و ما را سر قبر تازه‌ای برد. در آن جا همه ما بوی سیب سرخ را استشمام کردیم. پرسیدم این چه بویی است؟
شیخ فرمود:

« وقتی که این بنده خدا را در این جا دفن کردند، وجود مقدس سید الشهدا(ع) تشریف آوردند این جا و به واسطه این شخص عذاب از اهل قبرستان برداشته شد. »
 



پاداش خودداری از نگاه نامشروع
دیگری گفت: با تاکسی از میدان سپاه - کنونی - پایین می‌آمدم، دیدم خانمی بلند بالا با چادر و خیلی خوش تیپ ایستاده، صورتم را برگرداندم و پس از استغفار، او را سوار کردم و به مقصد رساندم.
روز بعد که خدمت شیخ رسیدم - گویا این داستان را از نزدیک مشاهده کرده باشد - گفت:

« آن خانم بلند بالا که بود که نگاه کردی و صورتت را برگرداندی و استغفار کردی؟ خداوند تبارک و تعالی یک قصر برایت در بهشت ذخیره کرده و یک حوری شبیه همان... »

 


آتش مال حرام!
شخصی در مجلسی مشغول سحر و جادو بود، فرزند شیخ که در آن مجلس حضور داشت نقل می‌کند که: من جلوی کار او را گرفتم، جادوگر هر چه کرد، نتوانست کاری انجام دهد، سرانجام متوجه شد که من مانع کار او هستم و با التماس از من خواست که: « نان مرا نبر» سپس قالیچه‌ای گران بها به من هدیه داد.
قالیچه را به خانه بردم، هنگامی که پدرم آن را دید فرمود:

« این قالیچه را چه کسی به تو داده است که از آن دود و آتش بیرون می‌آید؟! زود آن را به صاحبش برگردان. »

من هم آن را پس دادم.
 






عصبانی نشو!
یکی از شاگردان شیخ می‌گوید: روزی در بازار با یکی از متدینین بحث دینی و علمی داشتم، هر چه اقامه دلیل کردم زیر بار نرفت، قدری عصبانی شدم، ساعتی بعد خدمت شیخ رسیدم، تا مرا دید نگاهی به من کرد و فرمود:
« با کسی تندی کردی؟ »
جریان را گفتم فرمود:
« در این گونه موارد عصبانی نشو، شیوه ائمة اطهار را پیشه کن، اگر دیدی نمی‌پذیرد سخن را قطع کن. »


به ریشش چه کار داری؟
از قول یکی از شاگردان شیخ نقل شده که: شبی وارد جلسه شدم، قدری دیر شده بود و شیخ مشغول مناجات بود. چشمم که به افراد جلسه افتاد، یکی را دیدم که ریشش را تراشیده است، در دلم ناراحت شدم و پیش خود اعتراض کردم که: چرا این شخص ریشش را تراشیده است.
جناب شیخ که رو به قبله و پشت به من بود، ناگهان دعا را متوقف کرد و گفت:

« به ریشش چه کار داری؟ ببین اعمالش چگونه است، شاید یک حسنی داشته باشد که تو نداری. »

این را گفت و مجدداً مشغول دعا شد.


روش تربیتی شیخ

انسان سازی
جناب شیخ از تأثیر نفس و قدرت سازندگی بالایی در تربیت جانهای مستعد برخوردار بود. یکی از شاگردان شیخ می‌گوید: روزی من و شیخ همراه مرحوم آیت الله محمدعلی شاه‌آبادی در میدان « تجریش » می‌رفتیم، شیخ به آیت الله شاه‌آبادی خیلی علاقه داشت، شخصی به ما رسید و از مرحوم شاه‌آبادی پرسید: شما درست می‌گویید، یا این آقا؟ ( اشاره به شیخ )
آیت الله شاه ‌آبادی فرمود: چه چیز را درست می‌گوید؟ چه می‌خواهی؟
آن شخص گفت: کدام یک از شما درست می‌گویید؟
آیت الله شاه‌آبادی فرمود:
« من درس می‌گویم و یاد می‌گیرند، ایشان انسان می‌سازد و تحویل می‌دهد! »
هر چند این سخن حاکی از نهایت تواضع و فروتنی این عالم ربانی و عارف کامل است، لیکن بیانگر تأثیر کلام و قدرت تربیت و سازندگی جناب شیخ نیز هست.




تأثیر کلام شیخ در تربیت نفوس
دکتر حمید فرزام، تأثیر کلام و جاذبه جناب شیخ را چنین توصیف می‌کند:
استاد جلال‌الدین همایی، از استادان معروف دانشگاه تهران که در علوم و معارف، خاصه ادبیات فارسی و عرفان و تصوف اسلامی از مشاهیر زمان ما بود و سمت استادی بنده را داشتند، در شصت سالگی به حضور جناب شیخ رسیده بودند.

طبق معمول، یک روز که به خدمت جناب شیخ رسیدم فرمودند:

« استادت آقا جلا‌الدین همایی پیش من آمدند. من چند جمله به ایشان گفتم، سخت منقلب شدند و با حسرت و ندامت محکم دستی بر پیشانی خود زدند و حدیث نفس کردند و گفتند: عجب!! شصت سال راه را عوضی رفتم!! »

 



آخرین کلاس عرفان
در بعضی از جلسات دعا و نیایش که گرم صحبت می‌شدند می‌فرمودند:

« رفقا! این حرف‌هایی که من به شما می‌زنم از آخرین کلاس عرفان است. »

 



اخلاص، سفارش ویژه شیخ
یکی از اصلی ترین مسایلی که شیخ در تعلیم و تربیت شاگردان همیشه بر آن تأکید داشت، مسئله اخلاص بود. اخلاص نه تنها در عقیده و عبادت، بلکه اخلاص در همه کارها.
یکی از سخنان ارزنده و بسیار آموزنده جناب شیخ این است که می فرمود:

« همه چیز خوب است، اما برای خدا »!

گاه به چرخ خیاطی خود اشاره می‌کرد و می‌فرمود:
« این چرخ خیاطی را ببینید، همه قطعات ریز ودرشتش مارک مخصوص کارخانه را دارد ... می‌خواهند بگویند کوچکترین پیچ این چرخ هم باید نشان کارخانه ما را داشته باشد. انسان مؤمن هم همه کارهای او باید نشان خدا را داشته باشد. »



جلسات عمومی
جلسات عمومی شیخ معمولا هفته‌ای یک بار در منزل خودش برگزار می‌شد. در جلسات عمومی شیخ حدود 200 نفر شرکت می کردند. همچنین بیشتر روزهای عید ، میلاد و روزهای شهادت معصومان (ع) مجلسی در منزل خود برقرار می‌کرد، ایام محرم و صفر و ماه مبارک رمضان نیز هر شب برنامه موعظه داشت. گاهی که این جلسه ها در منزل دوستان و به صورت دوره ای برگزار می‌شد، در حدود دو سال طول می کشید.
جلسه‌های هفتگی معمولا شب‌های جمعه بعد از اقامه نماز مغرب و عشاء، به امامت جناب شیخ برگزار می‌شد. ایشان پس از نماز، در آغاز جلسه ابتدا چند بیت از اشعار مشتمل بر استغفار مرحوم فیض را با نوایی گرم می‌خواند:


زهر چه غیر یار استغفر الله
زبود مستعار استغفر الله

 


یکی از شاگردان شیخ می‌گوید: این ابیات را ایشان به گونه‌ای ادا میکرد که نمیتوانستیم جلوی گریه خود را بگیریم، و بعد یکی از مناجات‌های پانزده ‌گانه منسوب به امام زین‌العابدین (ع) را، با حالی که قابل توصیف نیست، می‌خواند.
دیگری می‌گوید: درجلسات دعای شیخ کسی را ندیدم که مانند خود او اشک بریزد، واقعاً گریه او جگر سوز بود.
پس از پایان دعا و تقسیم چای، شروع به سخن گفتن و موعظه میکرد. جناب شیخ بسیار خوش بیان بود و در سخنرانیها تلاش می‌کرد یافته‌های خود را از قرآن و احادیث اسلامی و حقایقی که درباره آنها به یقین رسیده بود به دیگران منتقل کند.

آقای دکتر ثباتی درباره آغاز آشنایی خود با جناب شیخ و چگونگی جلسه‌های او می‌گوید: در سالهای آخر دبیرستان، توسط مرحوم دکترعبدالعلی گویا - دارای دکترای فیزیک اتمی از فرانسه- با جناب شیخ آشنا شدم و حدود ده سال کم و بیش در جلسات ایشان شرکت می‌کردم. جلسه ایشان مجلسی بود مختصر، با تعدادی افراد محدود و خصوصی، جنبه عمومی نداشت، هرگاه جلسه پر جمعیت می‌شد و اشخاص نامحرم به جلسه می‌آمدند جلسه را موقتاً تعطیل می‌کرد؛ یعنی: دنبال مرید نبود.

جلسه آن قدر روحانیت داشت که کسی در آن، صحبت از مسایل مادی و دنیوی نمی‌کرد و اگر احیاناً کسی صحبت از مادیات می‌کرد اطرافیان، از آن صحبت‌ها احساس تنفر می‌کردند. صحبت‌های جناب شیخ در باب « قرب به خدا » و « محبت به خدا » و « سیر به سوی خدا » بود. ایشان قرب به خدا را در دو کلمه خلاصه می‌کرد؛ می‌گفت:

« باید از حالا اوسا (استاد) را عوض کنی؛ یعنی: تاکنون هر کاری می‌کردی برای خودت می‌کردی، از این به بعد هر کاری می‌کنی برای خدا بکن و این نزدیک‌ترین راه به خداست « پای بر سر خود نه، یار را در آغوش آر».

همه خودهای انسان، از خود پرستی است، تا خداپرست نشوی به جایی نمی‌رسی:
گر ز خویشتن رستی با حبیب پیوستی
ورنه تا ابد می‌سوز کار و بار تو خام است

کارها را بایستی برای او بکنی، آن هم با محبت او؛ یعنی: او را دوست داشته باشی و اعمالت را به دوستی او انجام دهی، داشتن محبت به خدا، و انجام عمل برای خدا سر همه ترقیات معنوی بشر است، و این در سایه مخالفت با نفس است، بنابراین تمام ترقیات بشر در مخالفت با نفس است، تا با نفس کشتی نگیری و زمینش نزنی، ترقی نمی‌کنی. »

و می‌فرمود:
« قیمت تو به اندازه خواست توست، اگر خدا را بخواهی قیمت تو بی نهایت است واگر دنیا رابخواهی قیمت تو همان است که خواسته‌ای.»

 در عبارات دعا تکیه می‌کرد، گاهی تکرار میکرد، گاهی توضیح می‌داد، دعای یستشیر و مناجات خمسه عشر را زیاد می‌خواند، و عقیده داشت که دعای یستشیر معاشقه با محبوب است.
در ایام محرم کمتر صحبت می‌کرد، در عوض از کتاب طاقدیس، مصیبت اهل بیت (ع) چند صفحه می‌خواند و گریه می‌کرد و سپس به مناجات می‌پرداخت.


تأکید بر اطاعت خدا و مخالفت هوی
جناب شیخ معتقد بود که حکمت آفرینش انسان، خلافت الهی و نمایندگی خداست و هر گاه او به این مقصد برسد می‌تواند کار خدایی کند و راه رسیدن به آن، اطاعت از خدا و مخالفت با هوای نفس است، و در این‌باره می‌فرمود:
« در حدیث قدسی آمده:

یابن آدم! خلقت الأشیاء لأجلک و خلقتک لأجلی؛
ای فرزند آدم! همه چیزها را برای تو آفریدم و تو را برای خودم آفریدم. »
« عبدی أطعنی حتی أجعلک مثلی أو مثلی؛
بنده من از من اطاعت و فرمان برداری کن، تا تو را مانند خود یا مثل خود بگردانم. »


طبق این احادیث، رفقا شما خلیفه الله هستند، شما گلابی شاه میوه‌اید، قدر خود را بدانید و از هوای نفس پیروی نکنید و فرمان خدا ببرید و به جایی می‌رسید که می‌توانید کار خدایی بکنید. خدا همه عالم را برای شما، و شما را برای خودش آفریده‌ است ببینید که چه مقام و منزلتی به شما عطا فرموده است. »

مکرر می‌فرمودند:
« خداوند به من کرامت کرده، شما هم کار خدایی انجام دهید به شما هم میدهد، آقای بنا! آقای خیاط! شما این خشتی که می‌گذارید و این سوزن که می‌زنید به عشق خدا بزن و حواست در خدا باشد، و این لباس را که متری صد تومان به تن داری، نگو: من متری صد تومان خریده‌ام، بگو: این را خدا داده. معرف خدا باش نه معرف خود! »
 




حضور یک خبر چین
به تدریج رؤسای دولتی و افراد سرشناس نیز در جلسه‌های شیخ شرکت می‌کردند. به گفته شیخ، آن‌ها برای حل مشکل خود می‌آمدند و در خانه او سراغ « پیرزنه: دنیا » را می‌گرفتند. التبه در میان آنان کسانی هم بودند که از موعظه‌های شیخ در حد خود بهره‌مند می‌شدند.
با توجه به حضور این افراد، تشکیلات اطلاعاتی رژیم شاه، نسبت به جلسه‌های شیخ حساس شد، و شخصی به نام سرگرد «حسن ایل بیگی» را مأمور کرد که همراه شخص دیگری به صورت ناشناس در جلسه شیخ حضور پیدا کند و دلیل حضور رجال دولتی در جلسه‌های شیخ را گزارش نماید.
وقتی مأمور ساواک وارد جلسه شد، شیخ ضمن مواعظ و نصایح خود برای حاضران، فرمود:

« به خدا توجه کنید و غیر خدا را در دل راه ندهید، چون دل آینه است و اگر یک لکه کوچک پیدا کند، زود نشان می‌دهد. حالا بعضی‌ها مثل قاصد و خبرچین می‌مانند و با نام مستعار می‌آیند، مثلاً اسمش حسن است و به نام فلان می‌آید. »

این جملات، مأمور ساواک، سرگرد حسن ایل بیگی را که اسم واقعی او را کسی نمی‌دانست، شگفت زده کرد و چنان تحت تأثیر قرارداد که بنابر مسموع از ساواک استعفا داد.
 

اول پدرت را راضی کن!
جناب شیخ گاه به بعضی از افراد اجازه حضور در جلسه‌های خود را نمی‌داد و یا شرطی برای آن می‌گذاشت. یکی از ارادتمندان شیخ که قریب بیست سال با ایشان بود آغاز ارتباط خود با شیخ را این گونه تعریف می‌کند: در آغاز هرچه تلاش می‌کردم که به محضر او راه پیدا کنم اجازه نمی‌داد تا این که یک روز در مسجد جامع ایشان را دیدم، پس از سلام و احوال پرسی گفتم: چرا مرا در جلسات خود راه نمی‌دهید؟
فرمودند:

« اول پدرت را از خود، راضی کن بعد با شما صحبت می‌کنم. »

شب به منزل رفتم و به دست و پای پدرم افتادم و با اصرار و التماس از او خواستم که مرا ببخشد. پدرم که از این صحنه شگفت زده شده بود پرسید: چه شده؟
گفتم: شما کار نداشته باشید، من نفهمیدم، مرا ببخشید و ... بالأخره پدرم را از خود راضی کردم.
فردا صبح به منزل جناب شیخ رفتم، تا مرا دید فرمود:

« بارک الله! خوب آمدی، حالا پهلوی من بنشین. »

از آن زمان، که بعد از جنگ جهانی دوم بود تا موقع فوت، با ایشان بودم.

  رهنمودهای خصوصی
عالمان ربانی که جانشینان حقیقی پیامبران و اوصیای آنان هستند نیز از این ویژگی برخوردارند، آن‌ها که به گفته امیرالمؤمنین علیه‌السلام:

« هجم بهم العلم علی حقیقة البصیرة و با شروا روح الیقین؛
علم براساس بینش حقیقی به آنها روی کرده و روح یقین را یافته‌اند. »

 



اهمیت مربی کامل
از مرحوم آیت الله میرزا علی قاضی- رضوان الله تعالی علیه- نقل شده که فرمودند:
« اهم آن چه در این راه لازم است، استاد خبیر و از هوا بیرون آمده و انسان کامل است، چنان چه کسی که طالب راه و سلوک طریق خدا باشد، برای پیدا کردن استاد این راه، اگر نصف عمر خود را در جستجو و تفحص بگذارد تا پیدا نماید، ارزش دارد. کسی که به استاد رسید، نصف راه را طی کرده‌است.»


نسیه داده می‌شود حتی به شما
یکی از فرزندان شیخ می‌گوید: روزی مرحوم مرشد چلویی معروف خدمت جناب شیخ رسید و از کسادی بازارش گله کرد و گفت: داداش! این چه وضعی است که ما گرفتار آن شدیم؟
دیر زمانی وضع ما خیلی خوب بود روزی سه چهار دیگ چلو میفروختیم و مشتری‌ها فراوان بودند، اما یک ‌باره اوضاع زیر و رو شده مشتری‌ها یکی یکی پس رفتند، کارها از سکه افتاده، و اکنون روزی یک دیگ هم مصرف نمی‌شود ...؟

شیخ تأملی کرد و فرمود:
« تقصیر خودت است که مشتری‌ها را رد می‌کنی »!

مرشد گفت: من کسی را رد نکردم، حتی از بچه‌ها هم پذیرایی میکنم و نصف کباب به آنها می‌دهم.

شیخ فرمود:
« آن سید چه کسی بود که سه روز غذای نسیه خورده بود؛ بار آخر او را هل دادی و از در مغازه بیرون کردی؟! »

مرشد سراسیمه از نزد شیخ بیرون آمد و شتابان در پی آن سید راه افتاد، او را یافت و از او پوزش خواست، و پس از آن تابلویی بر در مغازه‌اش نصب کرد و روی آن نوشت:
« نسیه داده می‌شود، حتی به شما، وجه دستی به اندازه وسعمان پرداخت می‌شود »!!


آزردن کودک
یکی از شاگردان بزرگوار شیخ گفت: فرزند دو ساله‌ام - که اکنون حدود چهل سال دارد - در منزل ادرار کرده بود و ماردش چنان او را زد که نزدیک بود نفس بچه بند بیاید. خانم پس از یک ساعت تب کرد، تب شدیدی که به پزشک مراجعه کردیم و در شرایط اقتصادی آن روز شصت تومان پول نسخه و دارو شد، ولی تب قطع نشد، بلکه شدیدتر شد. مجدداً به پزشک مراجعه کردیم و این بار چهل تومان بابت هزینه درمان پرداخت کردیم که در آن روزگار برایم سنگین بود.
باری، شب هنگام جناب شیخ را در ماشین سوار کردم تا به جلسه برویم همسرم نیز در ماشین بود، جناب شیخ که سوار شد، اشاره به خانم کردم و گفتم: والده بچه‌هاست، تب کرده، دکتر هم بردیم ولی تب او قطع نمی‌شود.
شیخ نگاهی کرد و خطاب به همسرم فرمود:

« بچه را که آن طور نمی‌زنند، استغفار کن، از بچه دلجویی کن و چیزی برایش بخر، خوب می‌شود. »
چنین کردیم تب او قطع شد!.


آ

نارضایتی خواهر
یکی از فرزندان شیخ نقل میکند: مهندسی بود بساز و بفروش، یکصد دستگاه ساختمان ساخته بود، ولی به دلیل بدهکاری زیاد، شرایط اقتصادی بدی داشت، حکم جلبش را گرفته بودند. به منزل پدرم آمد و گفت نمی‌توانم به خانه‌ام بروم، خود را پنهان می‌کنم تا کسی مرا نبیند.
شیخ با یک توجه فرمود:

« برو خواهرت را راضی کن »!
مهندس گفت: خواهرم راضی است،
شیخ فرمود: « نه! »
مهندسی تأملی کرد و گفت: بله وقتی پدرم از دنیا رفت ارثیه‌ای به ما رسید، هزار و پانصد تومان سهم او می‌شد، یادم آمد که نداده‌ام. رفت و برگشت و گفت: پنج هزار تومان دادم به خواهرم و رضایتش را گرفتم.
پدرم سکوت کرد و پس از توجهی فرمود:

« می‌گوید: هنوز راضی نشده ... خواهرت خانه دارد؟ »
مهندس گفت: نه، اجاره نشین است.
فرمود:

« برو یکی از بهترین خانه‌هایی را که ساخته‌ای را به نامش کن و به او بده بعد بیا ببینم چکار می‌شود کرد. »
مهندس گفت: جناب شیخ ما دو شریک هستیم چگونه می‌توانم؟
شیخ فرمود:

« بیش از این عقلم نمی رسد، چون این بنده خدا هنوز راضی نشده است. »

بالاخره آن شخص رفت و یکی از آن خانه‌ها را به نام خواهرش کرد و اثاثیه او را در آن خانه گذاشت و برگشت.

شیخ فرمود: « حالا درست شد. »
فردای همان روز سه تا از آن خانه‌ها را فروخت و از گرفتاری نجات پیدا کرد.
 



نارضایتی مادر
حکم اعدام چند نفر از جمله جوانی صادر شده‌ بود، بستگان او نزد شیخ می‌روند و با التماس چاره‌ای می‌جویند، شیخ می‌گوید:

« گرفتار مادرش است. »

نزد مادر وی رفتند، مادر گفت: هر چه دعا می‌کنم بی نتیجه است.
گفتند: جناب شیخ فرموده: « شما از او دلگیر هستید ».
گفت: درست است پسرم تازه ازدواج کرده بود، روزی پس از صرف غذا سفره را جمع کردم و ظرفها را در سینی گذاشتم، به عروسم دادم تا به آشپزخانه ببرد، پسرم سینی را از دست او گرفت و به من گفت: برای شما کنیز نیاورده‌ام!
سرانجام مادر رضایت داد و برای رهایی فرزندش دعا کرد. روز بعد اعلام کردند: اشتباه شده، و آن جوان آزاد شد.


آزردن کارمند
در منزل یکی از ارادتمندان شیخ، چند نفر از اداره دارایی خدمت ایشان می‌رسند. یکی از آنها اظهار می‌دارد که بدنم مبتلا به خارش شده و خوب نمی‌شود؟
شیخ پس از توجهی فرمود:

« زن علویه‌ای را اذیت کرده‌ای. »


آن شخص گفت: آخر این‌ها آمده‌اند پشت میز نشسته‌اند بافتنی می‌بافند، تا حرفی هم به آنها می‌زنیم گریه میکنند!
معلوم شد که آن زن علویه در اداره آنها شاغل بوده و او با گفتار خود آن زن را آزرده است.
شیخ فرمود:

« تا او راضی نشود، بدن شما بهبود نمی‌یابد. »

مشابه این داستان را یکی دیگر از شاگردان شیخ نقل کرده‌است. او می‌گوید: در حیاط منزل یکی از دوستان در حضور شیخ نشسته بودیم. یک صاحب منصب دولتی هم که در جلسه شیخ شرکت می‌کرد نشسته بود. او که به دلیل بیماری پایش را دراز کرده ‌بود رو به شیخ کرد و گفت: جناب شیخ! من مدتی است به این پا درد مبتلا شده‌ام سه سال است هر کاری می‌کنم نتیجه ندارد و دارو‌ها کار ساز نیست؟
شیخ مطابق شیوه همیشگی از حاضران خواست یک سوره حمد بخوانند، آنگاه توجهی کرد و فرمود:
« این درد پای شما از آن روز پیدا شد که زن ماشین نویسی را به دلیل این که نامه را بد ماشین کرده‌است توبیخ کردی و سر او داد زدی، او زنی علویه بود، دلش شکست و گریه کرد. اکنون باید بروی و او را پیدا کنی و از او دلجویی کنی تا پایت درمان شود. »

آن مرد گفت: راست می‌گویی، آن خانم ماشین‌نویس اداره بود که من سرش داد کشیدم و اشکهایش درآمد.
 



غصب حق پیرزن
یکی از شاگردان شیخ که پس از صرف غذایی، حال معنوی خود را از دست می‌دهد، از شیخ یاری می‌خواهد، شیخ می‌فرماید:

« آن کبابی که خورده‌ای، فلان تاجر پولش را داده که حق پیرزنی را غصب کرده‌است. »

 



  اساس خودسازی


 


شیخ می‌فرمود:

« اساس خودسازی، توحید است. هر کس بخواهد ساختمانی بنا کند، ابتدا باید زیرسازی او درست باشد، اگر پایه، محکم و اساسی نبود، آن بنا قابل اطمینان نیست، سالک باید سیر و سلوک خود را از توحید آغاز کند، نخستین سخن همه پیامبران کلمه « لا اله الا الله » بوده است. تا انسان حقیقت توحید را درک نکند و باور نکند که در وجود، چیزی جز خداوند منشأ اثر نیست، و همه چیز جز ذات مقدس حق فانی است، به کمالات انسانی دست نخواهد یافت. با درک حقیقت توحید، انسان با همه وجود متوجه آفریدگار خواهد شد. »
 



شرک زدایی
جناب شیخ بت نفس را خطرناک‌ترین آفت توحید می‌دانست و می‌فرمود:

« همه حرف‌ها سر آن بت بزرگ است که در درون توست. »


 

 


با نفست کشتی بگیر!
یکی از کشتی گیرهای معروف آن زمان به نام « اصغر آقا پهلوان » نقل کرده که: یک روز مرا بردند نزد جناب شیخ. ایشان زد به بازوی من و فرمود:

« اگر خیلی پهلوانی با نفس خود کشتی بگیر»!

در حقیقت شکستن بت نفس اولین و آخرین گام در زدودن شرک و رسیدن به حقیقت توحید است.

 



هزار بار استغفار کن!
یکی از فرزندان شیخ نقل می‌کند: شخصی از اهل هندوستان به نام «حاج محمد» همه ساله یک ماه می‌آمد ایران. در راه مشهد برای نماز از قطار پیاده می‌شود و در گوشه‌ای به نماز می‌ایستد، موقع حرکت قطار، هر چه دوستش فریاد می‌زند که: « سوار شو! قطار راه می‌افتد! » اعتنا نمی‌کند و با قدرت روحی که داشته، نیم ساعت مانع از حرکت قطار میشود. وقتی از مشهد بر می‌گردد و خدمت شیخ می‌رسد، جناب شیخ به او می‌گوید:

« هزار بار استغفار کن! »
گفت: برای چه؟
شیخ فرمود:
« کار خطایی کردی! »
گفت: چه خطایی؟ به زیارت امام رضا رفتیم، شما را هم دعا کردیم.
شیخ فرمود:
« قطار را آن جا نگه داشتی. خواستی بگویی من بودم که ...! دیدی شیطان گولت زد، تو حق نداشتی چنین کنی! »

 

راه رسیدن به حقیقت توحید
اکنون سوال اساسی این است که انسان چگونه می‌تواند خود را شرک زدایی کند، و با شکستن بت نفس، ریشه شرک پنهان و آشکار را در وجود خود بخشکاند و به زلال توحید ناب دست یابد؟
پاسخ جناب شیخ این است که:

« به نظر حقیر اگر کسی طالب راه نجات باشد و بخواهد به کمال واقعی برسد و از معانی توحید بهره ببرد، باید به چهار چیز تمسک کند: اول: حضور دایم، دوم: توسل به اهل بیت (ع)، سوم: گدایی شبها، و چهارم: احسان به خلق. »


محبت


کیمیای حقیقی، تحصیل خود خدا
درباره کیمیاگری محبت خدا و کیمیای حقیقی، داستان جالبی از جانب شیخ نقل شده که فرمود:

« زمانی دنبال علم کیمیا بودم، مدتی ریاضت کشیدم تا به بن بست رسیدم و چیزی دستگیرم نشد، سپس در عالم معنا این آیه عنایت شد که:  من کان یرید العزه فلله العزه جمیعا: هر کس سربلندی می خواهد سربلندی یکسره از آن خداست. سوره فاطر آیه 10

عرض کردم: من علم کیمیا می‌خواستم.
عنایت شد که: علم کیمیا را برای عزت می خواهند و حقیقت عزت در این آیه است؛ خیالم راحت شد. »
چند روز بعد از این جریان دو نفر [اهل ریاضت] به در منزل مراجعه و جویای بنده شدند، پس از ملاقات گفتند: دو سال است در زمینه علم کیمیا تلاش کرده‌ایم و به بن بست رسیده‌ایم، متوسل به حضرت رضا (ع) شده‌ایم ما را به شما حواله داده‌اند!
شیخ تبسم کرد و داستان فوق را برای آنان تعریف کرد و افزود:

« من برای همیشه خلاص شدم، حقیقت کیمیا، تحصیل خود خداست. »
 


بزرگترین هنر شیخ
جناب شیخ می‌فرمود:

« محبت به خدا، آخرین منزل بندگی است، محبت فوق عشق است، عشق عارضی است و محبت ذاتی، عاشق ممکن است از معشوق خود منصرف شود ولی محبت این گونه نیست، عاشق اگر معشوقش ناقص شد و کمالات خود را از دست داد ممکن است عشق او زایل شود، ولی مادر به بچه ناقص خود هم محبت و علاقه دارد. »




خدا مشتری ندارد!
گاه شیخ برای مشتری پیدا کردن برای خدا! می‌فرمود:

« امام حسین علیه السلام مشتری زیادی دارد، ممکن است امام‌های دیگر هم همین طور باشند، ولی خدا مشتری ندارد! من دلم برای خدا می‌سوزد که مشتری‌هایش کم است، کمتر کسی می‌آید بگوید: که من خدا را می‌خواهم و می‌خواهم با او آشنا شوم. »

گاه می‌فرمود:
« در حالی که تو به خداوند محتاجی، خداوند عاشق توست »!

در حدیث قدسی آمده است:

« یا ابن آدم! إنی احبک فانت ایضاً احببنی؛
ای انسان! من تو را دوست دارم تو نیز مرا دوست بدار. »

 


درس عاشقی بده!
یکی از ارادتمندان شیخ نقل می‌کند: مرحوم شیخ احمد سعیدی، که مجتهدی مسلم و استاد مرحوح آقای برهان در درس خارج بود، روزی به من گفت: خیاطی در تهران سراغ دارای که برای من یک قبا بدوزد؟ من جناب شیخ را معرفی کردم و آدرس او را دادم.
پس از مدتی او را دیدم، تا نگاهش به من افتاد، گفت: با ما چه کردی؟! ما را کجا فرستادی؟!
گفتم: چطور، چه شده؟!
گفت: این آقایی که به من معرفی کردی رفتم خدمتش که برای قبا بدوزد، هنگامی که اندازه می‌گرفت از کارم پرسید، گفتم: طلبه هستم.

گفت:
« درس می‌خوانی یا درس میدهی؟ »
گفتم: درس می‌دهم.
گفت:
« چه درسی می‌دهی؟ »
گفتم: درس خارج.
شیخ سری تکان داد و گفت:
« خوب است، اما درس عاشقی بده! »

این جمله نمی‌دانم با من چه کرد! این جمله مرا دگرگون کرد!.


 


مبادی محبت خدا

معرفت خدا
امام حسن مجتبی علیه السلام می‌فرماید:

« من عرف الله أحبه؛
هرکس که خدا را بشناسد او را دوست می‌دارد. »


جناب شیخ می‌فرمود:
« تمام مطلب این است که تا انسان معرفت شهودی نسبت به خدا پیدا نکند عاشق نمی‌شود، اگر عارف شد میبیند که همه خوبیها در خدا جمع است ﴿ ءآلله خیر أما یشرکون: آیا خدا بهتر است یا آنچه با او شریک میگردانند. سوره نمل آیه 59 ﴾ در این صورت محال است انسان به غیر خدا توجه کند. »
 



آفت محبت خداوند
جناب شیخ همیشه دنیا را با مثل «پیر زنه» نام می‌برد و گاهی در مجلس خود، رو به شخصی میکرد و می‌فرمود:

« باز می‌بینم که تو گرفتار این پیرزنه شده‌ای »!

شیخ مکرر می‌فرمود:

« این‌ها که میآیند پیش من، سراغ پیرزنه را فقط می‌گیرند، هیچ کس نمی‌آید بگوید که من با خدا قهر کرده‌ام مرا با خدا آشتی بده»!
 



دل خدانما

جناب شیخ می‌فرمود:

« دل هر چه را بخواهد همان را نشان می‌دهد، سعی کنید دل شما خدا را نشان دهد! انسان هر چه را دوست داشته باشد، عکس همان در قلب او منعکس می‌شود، و اهل معرفت با نظر به قلب او می‌فهمند که چه صورتی در برزخ دارد، اگر انسان شیفته و فریفته جمال و صورت فردی گردد، یا علاقه زیاد به پول یا ملک و غیره پیدا کند،‌همان اشیاء، صورت برزخی او را تشکیل می‌دهند. »


باطن دنیا پرستان
جناب شیخ که با دیده بصیرت باطنی مردم را می‌دید، درباره تصویر باطنی اهل دنیا، آخرت و اهل خدا چنین می‌فرمود:

« کسی که دنیا را از راه حرام بخواهد، باطنش سگ است، و آن که آخرت را بخواهد خنثی است، و آن که خدا را بخواهد مرد است. »
 




آن میز چیست؟
آقای دکتر ثباتی می‌گوید: مرد کفاشی بود به نام « سید جعفر» - که مرحوم شد- می‌گفت: در منزل میز بزرگی داشتم که جای مناسبی برای آن نداشتم که آن را آن جا بگذارم و در فکر بودم که آن را چکار کنم. شب شد رفتم جلسه، جناب شیخ که مرا دید، آهسته گفت:

« آن میز چیست که آن جا - اشاره به دل او - گذاشته‌ای؟! »

مرد کفاش ناگهان توجه نمود، خنده‌ای می‌کند و می‌گوید: جناب شیخ جایی برای آن نداشتم، لذا آن را اینجا جا داده‌ام!.
 



رسیدن به اسرار الهی
جناب شیخ شیخ معتقد بود که اصلی‌ترین مقدمات دست یافتن به اسرار الهی، خدا خواهی است، و می‌فرمود:

« تا ذره‌ای محبت غیر خدا در دل باشد، محال است انسان به چیزی از اسرار الهی دست یابد. »!
 




بالاترین مراتب تقوی
شیخ درباره مراتب تقوی می‌گفت:

« تقوی مراتبی دارد، مرتبه نازله آن اتیان واجبات و ترک محرمات است که برای عده‌ای بسیار خوب و بجاست، ولی مراتب عالیه تقوی، پرهیز کردن از غیر خداست، بدین معنا که غیر از محبت حق در دل چیزی نداشته باشد. »
 



مکتب خداخواهی
جناب شیخ معتقد بود که:
 تا انسان دل را از غیر خدا پرهیز ندهد به مقصد اعلای انسانیت نمی‌رسد، حتی اگر کسی مقصدش از مجاهده کمال خود باشد به مقصود نخواهد رسید.

از این رو، اگر شخصی نزد ایشان می‌آمد و رهنمود می‌خواست و می‌گفت: هر ریاضتی می‌کشم نتیجه نمی‌گیرم؛ می‌فرمود:

« شما برای نتیجه کار کرده‌اید، این مکتب، مکتب نتیجه نیست، مکتب محبت است، مکتب خداخواهی است. »
 



بازشدن چشم دل
مرحوم شیخ، باتجربه دریافته بود که راه باز شدن چشم و گوش دل و آشنایی با اسرار غیبی، اخلاص کامل و خداخواهی به مفهوم مطلق است، و می‌فرمود:

« اگر مواظب دلتان باشید و غیر خدا را در آن راه ندهید آن چه را دیگران نمی‌بینند شما می‌بینید و آن چه را دیگران نمی‌شوند شما می‌شنوید. »

« اگر انسان چشم دل خود را از غیر خدا پرهیز دهد، خداوند به او نورانیت می‌دهد و او را به مبانی الهیات آشنا می‌کند. »
« اگر کسی برای خدا کار کند، چشم دلش باز می‌شود. »
« رفقا! دعا کنید که خداوند از کری و کوری نجاتتان دهد، تا انسان غیر خدا را می‌خواهد هم کر است و هم کور »!!



چهره باطنی دل
جناب شیخ می‌فرمود:

« اگر انسان دیده باطنی داشته باشد می‌بیند به محض این که غیر خدا را در دل راه دهد، باطن برزخی او به همان صورت در‌ می‌آید، اگر غیر خدا را بخواهی قیمت تو همان است که خواسته‌ای، و اگر خداخواه شدی قیمت نداری، « من کان لله کان الله له » اگر در تمام لحظات مستغرق در خدا باشی انوار الهی در تو تابش میکند و‌ آن چه بخواهی به نور الهی می‌بینی. »

 



 


شیوه عاشقی خدا

یکی از شاگردان شیخ می‌گوید: با معرفی جناب شیخ، مدت‌ها به خدمت آیت الله کوهستانی به «نکا» می‌رفتم؛ تا این که یک روز صبح که برای رفتن به نکا به گاراژ ایران پیما، در ناصر خسرو میرفتم، جناب شیخ را دیدم، فرمودند:

« کجا می‌روی؟ »
عرض کردم به نکا، نزد آیت الله کوهستانی. فرمودند:
« شیوه ایشان زاهدی است بیا برویم تا من روش عاشقی خدا را یادت دهم »!!
بعد دست مرا گرفت و به خیابان امام خمینی- فعلی- که سنگ فرش بود برد، در جنوب خیابان، در کوچه‌ای، در منزلی را زد، دخمه‌ای مایان شد که تعدادی بچه و بزرگ، فقیر و بیچاره در آن جا بودند، جناب شیخ به آنها اشاره کرد و فرمود:
« رسیدگی به این بیچاره‌ها انسان را عاشق خدا می‌کند!! درس تو این است، نزد آیت الله کوهستانی درس زاهدی بود و حالا این درس عاشقی است. »

و از آن به بعد، حدود ده سال با جناب شیخ سراغ افرادی بیرون شهر می‌رفتیم، شیخ نشان می‌داد و من آذوقه تهیه می‌کردم و به آن‌ها می‌رساندم.



منبع : سایت صالحین

مطالب بیشتر


 نظرات شما



نام    
پست الكترونيكي:    
نظر:  
 
 
 
 
   
دریافت اطلاعات...
مقالات
دریافت اطلاعات...