ماه محاق - عالیه مهرابی
سه شنبه 29 فروردين 1391      5974بازديد


بادی پریشان تر وزید آنگاه، زلف و کمر با هم در افتادند

در ظهر کوچه بر سر یک گل، دیوار و در با هم در افتادند

ماه از محاق زخم بیرون زد، پس اولین روز محرّم شد

در کربلای پهلویش وقتی، تیغ و سپر با هم در افتادند

چشمان او لبخند می گریند، لب های زخمش درد می خندند

انگار در یک کاسه ی معجون، زهر و شکر با هم در افتادند

با بادبان های پر از زخمش، پهلو گرفته در شب ساحل

این موج ها امّا نمی دانند، با نوح پیغمبر درافتادند

 

شاعر: عالیه مهرابی

مطالب بیشتر


 نظرات شما



نام    
پست الكترونيكي:  
نظر:  
 
 
 
 
   
دریافت اطلاعات...
مقالات
دریافت اطلاعات...